" من به تو چشم دوختم 3>> " پارت ۱۱
وونگ : کدوم خریه؟
ات : اگه بگم که جالب نمیشه.. مگه نه خیانتکار ؟
خیانتکار رو آروم گفتم که فکر نکنم شنید..
رفتم سمت در و یه نگاهی به پشتم کردم..
جینا ای کاش لیاقت داشتی..
یاد وقتایی که با ذوق براش هر کاری که وونگ برام میکرد افتادم..
یا وقتایی که پیشش غر میزدم که چرا وونگ نردیکم نمیشه و حتی منو نمیبوسه..
ولی دلیلش تو بودی..خواهر بی لیاقتم !
× زنگ آخر..
کوک بخاطر حرفی که زدم دلخور شد و حتی نزدیکم نیومد..
برای اینکه از دلش در بیارم قبل از زنگ خوردن از مدیر اجازه گرفتم و بهش گفتم حالم بده و زودتر رفتم..راهمو سمت گلفروشی کج کردم و یه شاخه گل رز خریدم و دوباره برگشتم سمت مدرسه..
جلو در مدرسه دیدمش دویدم سمتش..
تا بهش رسیدم سریع گلو در اوردم و گرفتم جلوش..
با تعجب نگام میکرد..
کوک : این..برا چیه؟
ات : ببخشید اگه صبح ناراحتت کردم..اینم برا معذرت خواهی..
به بقیه نگا کردم که داشتن باهم پچ پچ میکردن..
ات : بگیر دیگه..دستم خشک شد
گلو ازم گرف که یکی وونگ سر و کله اش پیدا شد..
وونگ : میبینم که تو بودی..
ات : تو..دیگه دست از سرم بردار..
کوک : ربطی بهت نداره..گورتو گم کن
وونگ : دروغ نگو..توی بی احساس با ات نیستی نه؟
با حرفی که کوک زد از تعجب شاخ در اوردم..
کوک : هه..چرا نباشم؟ من و ات باهمیم پس فکرشم نکن با وجود من نزدیکش بشی..
ات : هن؟
دستمو کشید و بی توجه به نگاهای تعجب آمیز بقیه..منو برد بیرون مدرسه..
ات : داری..چکار میکنی؟
کوک : ببین ات..یه چیزی همیشه میخواستم بهت بگم..
" تو سرنوشت منی.. من نمیتونم اینو با همچین کلماتی توصیف کنم !
ناجی من , کسی که من خسته رو نجات داد
چجوری میشه توضیح دادن همچین حرفی آسون باشه ؟.. اون جمله ای که منو نجات داد..
مهم نیست چند شب بگذره , من طرف تو میمونم
اوه اره.. اون یه جمله..
حتی اگه پاهام خونریزی کنه , من طرف توام "
ادامه دارد..
آخراش کیوت نبود؟ 🥺
ات : اگه بگم که جالب نمیشه.. مگه نه خیانتکار ؟
خیانتکار رو آروم گفتم که فکر نکنم شنید..
رفتم سمت در و یه نگاهی به پشتم کردم..
جینا ای کاش لیاقت داشتی..
یاد وقتایی که با ذوق براش هر کاری که وونگ برام میکرد افتادم..
یا وقتایی که پیشش غر میزدم که چرا وونگ نردیکم نمیشه و حتی منو نمیبوسه..
ولی دلیلش تو بودی..خواهر بی لیاقتم !
× زنگ آخر..
کوک بخاطر حرفی که زدم دلخور شد و حتی نزدیکم نیومد..
برای اینکه از دلش در بیارم قبل از زنگ خوردن از مدیر اجازه گرفتم و بهش گفتم حالم بده و زودتر رفتم..راهمو سمت گلفروشی کج کردم و یه شاخه گل رز خریدم و دوباره برگشتم سمت مدرسه..
جلو در مدرسه دیدمش دویدم سمتش..
تا بهش رسیدم سریع گلو در اوردم و گرفتم جلوش..
با تعجب نگام میکرد..
کوک : این..برا چیه؟
ات : ببخشید اگه صبح ناراحتت کردم..اینم برا معذرت خواهی..
به بقیه نگا کردم که داشتن باهم پچ پچ میکردن..
ات : بگیر دیگه..دستم خشک شد
گلو ازم گرف که یکی وونگ سر و کله اش پیدا شد..
وونگ : میبینم که تو بودی..
ات : تو..دیگه دست از سرم بردار..
کوک : ربطی بهت نداره..گورتو گم کن
وونگ : دروغ نگو..توی بی احساس با ات نیستی نه؟
با حرفی که کوک زد از تعجب شاخ در اوردم..
کوک : هه..چرا نباشم؟ من و ات باهمیم پس فکرشم نکن با وجود من نزدیکش بشی..
ات : هن؟
دستمو کشید و بی توجه به نگاهای تعجب آمیز بقیه..منو برد بیرون مدرسه..
ات : داری..چکار میکنی؟
کوک : ببین ات..یه چیزی همیشه میخواستم بهت بگم..
" تو سرنوشت منی.. من نمیتونم اینو با همچین کلماتی توصیف کنم !
ناجی من , کسی که من خسته رو نجات داد
چجوری میشه توضیح دادن همچین حرفی آسون باشه ؟.. اون جمله ای که منو نجات داد..
مهم نیست چند شب بگذره , من طرف تو میمونم
اوه اره.. اون یه جمله..
حتی اگه پاهام خونریزی کنه , من طرف توام "
ادامه دارد..
آخراش کیوت نبود؟ 🥺
۸.۸k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.